هم نسلی های من به یاد دارند که وقتی انقلاب 57 پیروز شد و ما اولین و بزرگترین خاطره ی زندگی مان را ثبت نمودیم ، فکرش را هم نمی کردیم که بعدها ، یعنی همین امروزها به نسل سوخته معروف شویم . نسلی که تا خواست طعم آزادی های گفته شده از زبان معلمانش و بزرگترهای فامیل اش را بچشد ، یک جنگ هشت ساله تحمیلش کردند تا خوشی را فراموش کند و اصولن نداند که معنی جوانی کردن چیست و جوان چگونه جانوری ست ! نسل ما ( البته متوسط به پایینش را عرض میکنم و ناگفته پیداست که از ما بهتران کلن خبر نداشتند که جنگی هم آغاز شده !) چشمانش با دیدن دود انفجار و آتش بمب های صدام حسین کافر و گوش هایش با صدای رگبار ضد هوایی و سوت بمب و غرش انفجارها و راه قدس از کربلا می گذرد باز شد . خیلی هاشان درس و مدرسه را رها کردند و رفتند تا ادای تکلیف کنند . حالا چه مرضی داشتند که درس را ول کنند برای ادای تکلیف ، چه عرض کنم ! البته خیالشان راحت بود که مجتمع رزمندگانی بود و درس خواندن تا انقلاب مهدی ادامه داشت . نمره های کیلویی و صدقه ای به کسانی که معلوم نبود بین دو امتحان زنده می مانند یا شربت نوش می شوند .
اینها که می گویم به قول ما ترک ها و با ترجمه ی فارسی « کفِ شکم گرفتن است » 1! و همه ی آن هایی که در سن من بودند کاملن به خاطر دارند . تکرار مکررات نمی کنم . اما دلم نمی اید این را هم نگویم که جنگ که تمام شد همه یِ درد زایمان یک نسل یکهو ریخت تو شکمِمان ! تا خواستیم بجنبیم از قافله ی مرفه شدن عقب ماندیم .چون هنوز مزه یِ عدالت و برابری و مستضعفان جهان و سرمایه دار زالو صفت زیر زبانمان مزمزه می شد . امام که رفت مزه ها تبدیل شدند به تلخیِ واقعیتی به نام درد معیشت . تازه فهمیدیم یک من ماست چقدر کره دارد . جوانی مان که گل کرد داشتیم با حراست دانشگاه کلنجار می رفتیم که جزوه گرفتن معنی اش جسارتن « بلند کردن » نیست ! هنوز اندکی کله خری باقی مانده از دوران جنگ را داشتیم . اصلاحات آمد و خوش خوشانمان شد که بعله ! خرس هم در ده به خودش کد خدامیگوید 2! ماهواره که آمد تازه یادمان افتاد که ایرانی فقط ما نیستیم . لس انجلسی هم وجود دارد . همان هایی که یک دوره با خودشان و قر کمرشان مبارزه شده بود ، ناگهان تا قلب خانه مان آمدند .
خلاصه کنم . ماه عسل که تمام شد و وقت زمستون رسید ، دیدیم ای دل غافل . چی می خواستیم چی شد . دل خوش بودیم وعجب دلخوشیِ احمقانه ای داشتیم . دور دوم که شد شوک آخر را خوردیم نوش جان ! دفتر و دستک سی سال دم زدن از آزادی و مابقیِ ماجراهای اش با اولین ضربه یِ باتوم رفت ور دستِ باد هوا ! حالا می توانستیم به خودمان ببالیم که ضد شورش داریم و کلی شلم شوربایِ کنار دست .
این ماجرایِ آخری چنان مشت ها را باز کرد که با هیچ آچار پیچ گوشتی نمی شد این کار راکرد . از هدیه ی مشایی تا قامت تا کمر خم شده ی احمد نجفی در برابر رفقا . از شریفی نیای از ترس قالب تهی کرده تا قطبیِ به ظاهر کبک شده و رضا زاده یِ اعتماد به نفس . اما بعضی هاشان را نمی شود باور کرد . یه جورایی باورش سخت است . اما شک نکنید که غیر ممکن نیست .
این همه را گفتم که بگم صدای حبیبِ خواننده را دوست دارم . مرد تنهای اش را در شب های تنهایی در چار دیواریِ بی پنجره یِ انفرادی بارها زمزمه کردم . مادر اش را هر بار که مشتمانِمان با رفقا تمام می شد زیر لب می آوردم تا جای اش خوب شود ! محمد اش را هم به یاد جوانی های نکرده ام دوست دارم . شنیدم ایران آمده هول شدم ! هم خوشحال بودم هم نبودم . وقتی شنیدم می خواهد با مجوز رفقا آلبوم منتشر کند و کنسرت بدهد ، نگرانی ام تبدیل به غم شد . غمی برای از دست دادن یک ستاره . سوختن برای چیزی که صد البته حق اش است . حبیب مردمی ست . مردمی بودن معنی اش این است که از درد آن ها مطلع باشی و همراهشان بمانی . کسی نمی خواهد حبیب سیاسی بخواند . مگر مرد تنها را وقتی خواند سیاسی بود ؟!
دلم نمی آید این را بنویسم و نمی نویسم ! اما قیمت ندارد حبیب . برای اش اتیکت نگذارید . من و هم نسلی های من حبیب تنهای شب با قفل خاموشی بر لب راهرگز فراموش نخواهند کرد . کسی که آمده و می خواهد با رفقا کنسرت بگذارد ، لابد حبیب نیست . هست ؟!
1 - قارین کُپی آلماخ
2 - آیی دا کتده کدخداده
اینها که می گویم به قول ما ترک ها و با ترجمه ی فارسی « کفِ شکم گرفتن است » 1! و همه ی آن هایی که در سن من بودند کاملن به خاطر دارند . تکرار مکررات نمی کنم . اما دلم نمی اید این را هم نگویم که جنگ که تمام شد همه یِ درد زایمان یک نسل یکهو ریخت تو شکمِمان ! تا خواستیم بجنبیم از قافله ی مرفه شدن عقب ماندیم .چون هنوز مزه یِ عدالت و برابری و مستضعفان جهان و سرمایه دار زالو صفت زیر زبانمان مزمزه می شد . امام که رفت مزه ها تبدیل شدند به تلخیِ واقعیتی به نام درد معیشت . تازه فهمیدیم یک من ماست چقدر کره دارد . جوانی مان که گل کرد داشتیم با حراست دانشگاه کلنجار می رفتیم که جزوه گرفتن معنی اش جسارتن « بلند کردن » نیست ! هنوز اندکی کله خری باقی مانده از دوران جنگ را داشتیم . اصلاحات آمد و خوش خوشانمان شد که بعله ! خرس هم در ده به خودش کد خدامیگوید 2! ماهواره که آمد تازه یادمان افتاد که ایرانی فقط ما نیستیم . لس انجلسی هم وجود دارد . همان هایی که یک دوره با خودشان و قر کمرشان مبارزه شده بود ، ناگهان تا قلب خانه مان آمدند .
خلاصه کنم . ماه عسل که تمام شد و وقت زمستون رسید ، دیدیم ای دل غافل . چی می خواستیم چی شد . دل خوش بودیم وعجب دلخوشیِ احمقانه ای داشتیم . دور دوم که شد شوک آخر را خوردیم نوش جان ! دفتر و دستک سی سال دم زدن از آزادی و مابقیِ ماجراهای اش با اولین ضربه یِ باتوم رفت ور دستِ باد هوا ! حالا می توانستیم به خودمان ببالیم که ضد شورش داریم و کلی شلم شوربایِ کنار دست .
این ماجرایِ آخری چنان مشت ها را باز کرد که با هیچ آچار پیچ گوشتی نمی شد این کار راکرد . از هدیه ی مشایی تا قامت تا کمر خم شده ی احمد نجفی در برابر رفقا . از شریفی نیای از ترس قالب تهی کرده تا قطبیِ به ظاهر کبک شده و رضا زاده یِ اعتماد به نفس . اما بعضی هاشان را نمی شود باور کرد . یه جورایی باورش سخت است . اما شک نکنید که غیر ممکن نیست .
این همه را گفتم که بگم صدای حبیبِ خواننده را دوست دارم . مرد تنهای اش را در شب های تنهایی در چار دیواریِ بی پنجره یِ انفرادی بارها زمزمه کردم . مادر اش را هر بار که مشتمانِمان با رفقا تمام می شد زیر لب می آوردم تا جای اش خوب شود ! محمد اش را هم به یاد جوانی های نکرده ام دوست دارم . شنیدم ایران آمده هول شدم ! هم خوشحال بودم هم نبودم . وقتی شنیدم می خواهد با مجوز رفقا آلبوم منتشر کند و کنسرت بدهد ، نگرانی ام تبدیل به غم شد . غمی برای از دست دادن یک ستاره . سوختن برای چیزی که صد البته حق اش است . حبیب مردمی ست . مردمی بودن معنی اش این است که از درد آن ها مطلع باشی و همراهشان بمانی . کسی نمی خواهد حبیب سیاسی بخواند . مگر مرد تنها را وقتی خواند سیاسی بود ؟!
دلم نمی آید این را بنویسم و نمی نویسم ! اما قیمت ندارد حبیب . برای اش اتیکت نگذارید . من و هم نسلی های من حبیب تنهای شب با قفل خاموشی بر لب راهرگز فراموش نخواهند کرد . کسی که آمده و می خواهد با رفقا کنسرت بگذارد ، لابد حبیب نیست . هست ؟!
1 - قارین کُپی آلماخ
2 - آیی دا کتده کدخداده
۲ نظر:
سلام دوست من
درد وقتی که در انسان میماند و قدیمی می شود ، تمام وجود آدمی با آن همخوان و یکسان می شود . انگار که ذره ذره جان آدم خود درد می شود.
آه چه بگویم برای آنان که در سال های نزدیک به دنیا آمدند و در این خاک مقدس رشد کردند
خاطرات تلخ و حقایقی هم صد چندان تلختر ;برای سوختهٔ دیگری از این نسل تنها بهت و حیرت رو به جا میذاره ,و آهی از اعماق وجود …
مام وطن همچنان صبور و با استقامت ایستاده ,وما همین نسل سوخته در دامن مادر وطن دوباره سبز شکفته ایم و صبورانه میوهٔ آزادی را به انتظار مینشینیم !
استفاده از ضربالمثل ها به زبان شیرین ترکی به دل نشست .
یاشاسین آنا یوردوم
ارسال یک نظر