۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

زیرزمین

تا همین چند وقت پیش زیر زمین خانه ی قدیمی من یعنی همان خانه پدری که هنوز هم پا بر جاست ، محل جمع شدن در و همسایه بود وقت آژیر قرمز و بمب باران و ضد هوایی . با تاریکی مطلق اش و بوی نای حمام خانه که تهش بود . پدر بزرگم که دادا صدای اش می کردیم را با زور فریب و دروغ و نیرنگ و گاهی من بمیرم و التماس از خانه اش که چسبیده به خانه ی ما بود می آوردیم اش زیرِ زمین . و او زیر لب غر غر کنان هر چی فحش و ناسزا داشت نثار جماعت آخو... می کرد . حالا بمب های صدام چه ربطی به آن بندگان خدا داشت ؟! لابد خودش بهتر از همه می دانست . خلاصه این زیر زمین محل مناسبی هم بود تا حرف های در گوشی و شایعه هایی را که در نبود سیستم درست اطلاع رسانی پراکنده می شد ، تجزیه و تحلیل کرد . از آخرین شماره ی کوپن برنج روغن تا آخرین اخبار بی بی سی و صدای شیطان بزرگ ! و الحمد الله آنچه که هم زیاد و فراوان در این مرز و بوم ریخته ، کارشناس و سیاستمدار است . اما با همه ی این ها دل خوش داشتیم و قلب متحد .
زیر زمین خانه ی پدری محل احتکار هم بود . احتکار برنج و روغن با کوپن ! آنجا برای من سمبل پنهان شدن و در گوشی حرف زدن و در تاریکی اش شیطنت کردن بود . آنقدر شیطنت که صدای مادر در بیاید که بابا بمب های صدام بهتر از این وروجک های خانه خراب کن است ! بماند که یکی از همان وروجک ها سال بعدش بزرگ شد و رفت صف اول جنگ !
اما این روزها هم زیر زمین داریم . از موسیقی زیر زمینی بگیر تا اقتصاد زیر زمینی و مد زیر زمینی و پارتی های زیر زمینی و خلاصه هر چی که حکومت و دولت چشم دیدن اش را ندارد ، همه زور چپان شده اند زیرِ زمین ها . عادت کرده ایم . آنقدر که به رسمیت شان شناخته ایم . تاسف داشته باشد یا نداشته باشد ، واقعیتی ست جاری در کوچه پس کوچه های ایرانِ امروز ما . حتی از دل این زیر زمینی ها جواهراتی هم بیرون آمده اند .
اما حرف من چیز دیگری ست . ارسال درخواست لغو مجوز احزاب اطلاح طلبی چون مشارکت و مجاهدین انقلاب به دادگاه ، رسمن اعلام آغاز دوران تازه ای در تاریخ پس از پیروزی انقلاب 57 است . اگر مجوز این دو حزب بزرگ را باطل کنند ، عامدن یا سهون هل دادن خیل عظیمی از جوانان منتقد ( و نه مخالف و برانداز ) به سمت ساخته شدن تشکیلات پنهانی ست . این برای من که عاشق وطنم هستم وبا انقلاب بزرگ شده ام و دلم برای اش می سوزد و سلامتی ام را برای حفظ مرزهاو آرمان های اش داده ام ، لبریز از نا امیدی و یاس است !
اما این شاید سر آغاز فصلی نوین باشد که حتمن نیز اینطور است . اما بهای اش بسیار بیشتر از آنی ست که فکراش را می کنید .
گیرم که آسما ن را از ما گرفتید ، رنگها را دزدیدید ، دینمان را اختصاصی کردید ، درون سر ها و دل هامان را چه خواهید کرد ؟!

۳ نظر:

rahgozar گفت...

هر چند که واقعیت تلخی زیر زیرزمین این خاطره پنهان شده ،اما خوندن خاطرات شیرین شما همواره شیرین و لذت بخش هستن .

FASAANEH گفت...

بیا پنجره ها را ببند
دستهای مرا ببند و
دهان مرا ببند
باز به هر سو که بنگرم
تو آوازی خواهی شنید!

می گویی چشمهای ترا نیز خواهم بست
باز به هر چه بیندیشم، تو آوازی خواهی شنید!

شادي باقي گفت...

ديگه حاضر نيستم براي لحظه اي به اون زير زمينهاي ملتهب از ترس برگردم